البته اندازه ی خرج سفر پول هست
نیست برای خرید، این همه مالم وسیع
بر دل دریا زدم،دل که مهیا کنم
فیش و عزیمت کنم، سوی دیاری رفیع
نیتم این بود که، سیرزیارت کنم
امر به سوغات کرد، همسر و من هم مطیع
گرچه طواف حرم واجب دین خداست
ترک خرید آورد عاقبتی بس فجیع
هی بکشد این عیال، جیغ به رنگ بنفش
کیست که باشد در آن محشر کبری شفیع
وقت اذان کاسبِ کافر و بی دین چرا
کسب خودش را رها کرده و رفته سریع؟
کاسب با معرفت، هست حبیب خدا
شکوه کجا من برم از از حرکات شنیع؟
پشت در این دکان، منتظر و برلبم
تلبیه گویان شده، ذکر خدای سمیع
یاسر پناهی فکور
برچسب : سوغات, نویسنده : meysametammar بازدید : 82